سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جمعه 86 خرداد 18

اخراجی‏ها

سینمای دفاع مقدس در این سالهای پر فراز و نشیب بعد از جنگ فیلمهای مختلفی را به خود دیده است ؛ فیلمهایی که با نگاههای متفاوت به جنگ هر یک سهمی را در بازخوانی این دوران داشته اند. اما در این بین می توان آژانس شیشه ای و اینک اخراجی ها را نقطه عطفی در سینمای جنگ دانست که به علت دارا بودن نگاهی ویژه مورد اقبال عموم واقع شده اند. شاید بتوان اخراجی ها را مکمل آژانس شیشه ای دانست ؛ چرا که آژانس شیشه ای نگاه آدمها را به بازماندگان جنگ نشان می داد و اخراجی ها مواجهه آنان را با جنگ. این موفقیت را سوای کارگردانی خوب ده نمکی و بازی هنرمندانه بازیگران به نام سینما و البته موسیقی در خور تقدیر فریدون شهبازیان ، می توان مرهون فیلمنامه قوی این فیلم دانست که با نگاهی به طیفهای مختلف آدمها و شخصیت پردازی واقعی ، رفتارهای متفاوت آنان را در مواجهه با جنگ و در قالبهای طنزآلود به تصویر می کشد. جای جای فیلم پر از خنده و تفریح برای مخاطب است ، اما در لابلای این طنزهای به جا و هدفمند ظرافتهایی نهفته شده که بیننده را ناخودآگاه تحت تاثیر قرار می دهد و نهایتا در انتهای فیلم این احساس را به اوج می رساند.
در ادامه به واکاوی شخصیتهای داستان پرداخته می شود :

اخراجی‌ها

1- مجید (سوزوکی) ؛ آدمی لات مسلک با مشخصه های خاص این طیف آدمها که از نظر حاج صالح(گرینف) و عباس(پسر میرزا) داخل در جرگه اراذل و اوباش است ؛ اما میرزا معتقد است می توان به حر شدن او امیدوار بود و باید به دل او خط داد نه اینکه دلش را خط خطی نمود. خاطر خواهی و علاقه واقعی او به دختر میرزا باعث شده تا دست به هر کاری بزند تا نظر میرزا به این ازدواج جلب شود ؛ از ظاهر سازی سفر به مکه گرفته تا رفتن به جنگ. این خاطرخواهی که از نظر میرزا نه تنها عیب نیست که اگر مقدمه ای برای رسیدن به عشق حقیقی باشد بهانه مفیدی خواهد بود مجید را وادار می کند تا جان خود و دوستانش را به خطر انداخته و عازم جبهه شود. اما سرانجام فضای خاص جبهه و جنگ که همواره در جذب این قسم افراد موفق بوده است و همچنین پیگیری و اثر گذاری سید مرتضی و همینطور پیش نماز مسجد باعث می شود تا مجید انگیزه جدیدی پیدا کند و از آرمانهای تازه ای برخوردار گردد. او که تا کنون سختی ها را به خاطر دختر میرزا تحمل می کرده است اکنون متاثر از حرف سید مرتضی(که می گوید «یعنی مملکت مال شما نیست؟») بهانه دیگری برای ماندن پیدا می کند و می جنگد تا رسالت دفاع از میهن را به سرانجام برساند.
داش مصطفی ؛ این شخصیت کپی مجید سوزوکی است البته کمی سربه راه تر و سازگارتر. بهانه او هم برای آمدن به جبهه خاطرخواهی است ؛ اما خاطر خواه رفیق و وابسته به او ، تا جایی که حاضر است با او به بهشت یا جهنم برود. او معتقد است که «مردانگی به ریش نیست بلکه به ریشه است» و از خدا می خواهد تا بدنش را آنچنان تکه تکه و خاک کند که اثری از خالکوبی بر روی آن باقی نماند. راز موفقیت جبهه در جذب این دسته از افراد در این جمله حاج کمالی نهفته است «ترس در وجود همه هست ، اما باید این ترس را شکست» ؛ براستی این قسم آدمها به راحتی ترس را در وجود خود می شکنند و اگر درون خالیشان پر شود و آرمان و هدفی بیابند به راحتی جان در راه آن می دهند و به تعبیر میرزا به آسانی جَلد این راه می شوند ؛ فقط باید به آنها جهت داد و راه و چاه را نشانشان داد. به قول حافظ :
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد .............. ای خواجه درد نیست و گرنه طبیب هست


2- حاج صالح(گرینف) و عباس(پسر میرزا) ؛ این افراد را می توان درست نقطه مقابل مجید و مصطفی دانست. افرادی که گرچه مقید به ظواهر شرعی هستند و سعی بر دینداری دارند اما به دنبال حقیقت ایمان نیستند و حاضر نیستند در راه آرمانهایشان هزینه ای پرداخت کنند. شهید آوینی ایندسته را چه نیکو توصیف می کند : «طبیعت بشری در جستجوی راحت و فراغت است و سامان و قرار می طلبد. سخن از اهل فسق و بندگان لذت نیست ؛ سخن از آنان است که اسلام آورده اند ، اما در جستجوی حقیقت ایمان نیستند. کنج فراغتی و رزقی مکفی ..... دلخوش با نمازی غراب وار و دعایی که بر زبان می گذرد ، اما ریشه اش در دل نیست ؛ در باد است. در جستجوی مأمنی که او را از مکر خدا پناه دهد ؛ در جستجوی غفلتکده ای که او را از ابتلائات ایمانی ایمن سازد ، غافل که خانه غفلت پوشالی است و ابتلائات دهر طوفانی است که صخره های بلند را نیز خرد می کند. اگر کشاکش ابتلائات است که مرد می سازد ، پس یاران ، دل از راحتی بر کنیم و گام به راه نهیم». آری :
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند .............. روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس .................. مردار بود هر آنکه او را نکشند
البته حاج صالح تا حدودی برای حفظ وجه ی اجتماعی خود حاضر به خطر کردن است اما حساب شده و با برنامه ؛ او زمانی را برای اعزام خود به جبهه انتخاب می کند که قرار است تا مدتی حمله ای از سوی دشمن صورت نگیرد ؛ همسرش را هم تشویق می کند تا در فامیل و همسایه اعلام کند که حاجی تا خط مقدم پیش رفته و ممکن است شهید گردد. این قسم آدمها بعضا دچار یک نوع خود شیفتگی همراه با قوه توجیه گری هستند و رفتارهای خود را خوب و مطابق شرع و اعمال دیگران را بد و خلاف شرع می دانند. نمونه آن در جایی است که حاج صالح به راننده ماشین دولتی می گوید که منزل را به حضرت عبدالعظیم میبری تا نذرش را ادا کند اما مواظب باش که با آن مسافرکشی نکنی چرا که متعلق به بیت المال است ؛ یا اینکه علنا غیبت می کند اما می گوید غیبتش نباشد ؛ یا اینکه عباس جبهه نرفتن خود را بد نمی داند اما جبهه رفتن مجید و رفقایش را امری ناپسند میشمارد. این عده دائما سعی می کنند رفتارهای منفی و ناپسند دیگران را به رخ آنها کشیده و در نهان و آشکار علَم ضدیت و مخالفت با آنها سر دهند ؛ به تعبیری کوتاه «از خود کورند و از دیگران بینا». ظاهر و باطن اینگروه یکی نیست و همیشه ظاهرشان بهتر از باطنشان است به خلاف دسته قبلی که ظاهر و باطنشان یکی است و خوبی ها و بدیهای درونیشان همیشه ظاهر و آشکار است. و جالب این که ، این تقابل شخصیتی بین دو گروه ذکر شده دائما خود را به صورت جنجال و کشمکش در طول فیلم نشان می دهد. مواجهه با این محیط ، دست این عده را به خوبی رو می کند ؛ به مانند حوض آب که به ظاهر آبی گوارا و بدور از هرگونه ناپاکی را به رخ می کشد اما در اثر وزیدن طوفانی یا افتادن تکه چوبی و بهم خوردن زیر و روی آب ، تمامی رسوبات و لجنهای به ته نشسته ، حوض را مالامال می کند ، جنگ هم رسوبات لایه های زیرین شخصیتی ایندسته را به یکباره بیرون می ریزد و واقعیت آنان را نمایان می کند به نحوی که حاج صالح در صحنه آخر فیلم اعتراف می کند «خدایا این لاتها رو کشاندی تا اینجا تا روی مرا کم کنی ! قبول ؛ تو بردی»
3- میرزا و پیش نماز مسجد ؛ نمونه ای از مربیان و هدایت گران تاریخ و وارثان انبیاء و اولیاء ؛ ایندسته هم تکلیف خود را خوب می شناسند و هم آدمها را ؛ هنر ایندسته آن است که کیمیاگرند و از هیچ همه چیز و از نخاله ها طلا می سازند و به همه کس هویت و اصالت می دهند. اینها در انجام رسالت خطیر خود که همانا راهبری و نجات انسانهاست هیچ گاه نا امید و خسته نمی گردند و تا رسیدن به مقصود از هیچ تلاشی فروگذار نمی کنند. شاهد آن در فیلم ، تکرار بارها و بارهای این جمله است «صبر کن!». اینها هیچگاه به خود و عمل خود مغرور نمی شوند و فاصله حرّیت و خریّت را فقط یک نقطه می دانند. سعدی در توصیف اینان چه نیکو گفته است :
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه ................................ شکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود .................................. تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش به در می برَد ز موج ...................... وین جهد می کند که بگیرد غریق را
4- حاج حمید(فرمانده لشگر) ، حاج رسولی(فرمانده گردان) و سرهنگ محمود شرافت ؛ نمونه واقعی از فرماندهان جنگ ؛ آدمهای خالصی که ترس در وجودشان راهی ندارد و تمامی وجودشان وقف جانبازی در راه آرمانهایشان گشته است. اینان از ظاهر فریبی دسته دوم بدور هستند و نگاهشان به رزمندگان نگاهی محبت آمیز و بدور از قدرت طلبی است ؛ اگر چه فرمانده لشگرند اما خود را آشپز لشگر معرفی می کنند. البته سرهنگ شرافت بعنوان نمونه روشنی از یک ارتشی در عین خضوع ، خشوع و خلوص خود به هر حال یک نظامی است و گاهی صلاح می بیند که از خشونت بهره بگیرد و مخلین آرامش و نظم گردان را مهار کند.
5- حاج کمالی ، سید مرتضی ، ماشاالله و حسین ؛ نمونه بارزی از رزمندگان جنگ ؛ ایندسته هم به مانند فرماندهان خود خالص اند و شجاع و آماده فدا کردن هستی خویش در راه آرمانهایشان ؛ مردانگی را می آموزند و صفا و صمیمیت و دوری از تکبر را درس می دهند ؛ به تعبیری کوتاه «عین کف دست صاف اند». پریدن حسین بر روی نارنجک و بگردن گرفتن خطای بیژن در رزم شبانه از سوی ماشاالله و تنبیه شدن به جای او شاهدی بر این مدعی است. سید مرتضی هم که دیگر توصیف نمی خواهد ؛ او که به حق جانشین میرزا در جبهه است وظیفه خود را خوب می شناسد و حاضر است برای اصلاح آدمها با آنان دمخور شود ، از کلماتشان استفاده کند ، به مانند آنان دستمال یزدی به دست بگیرد و حتی بعوضشان تنبیه شود ؛ او خود را در برابر اشتباهات دیگران مسئول می داند و حکایت خود را حکایت آدمی تلقی می کند که قصد دارد دیگران را اصلاح کند اما هنوز خود آدم نشده است. در مقابل حاج کمالی از انعطاف کمی برخوردار است و خشن تر می نمایاند ؛ او که نمی تواند به راحتی بر خطاهای دیگران سرپوش بگذارد خود را در برابر نظم گردان مسئول می داند و حاضر نیست منافع گردان را فدای منافع عده ای خاص کند.
6- عمو سیفی و حاج کریم (کریم سوسکه) ؛ آدمهایی که از گذشته خویش پشیمانند و از آن می گریزند و سعی دارند به هر نحوی شده گذشته را جبران نمایند. کریم اصرار دارد که به او حاج کریم گفته شود و اذعان می کند که نمکگیر جبهه شده است. عمو سیفی هم به لطف میرزا به مسجد پناه آورده و راهی جبهه می گردد تا به رزمندگان خدمت کند و آنها را با نواختن موسیقی شاد نماید.
7- کامران (دکتر) ؛ او با وجود اینکه در خارج زندگی کرده ، ادامه تحصیل داده است و در رفاه مالی بسر میبرد اما اشتیاقش به دفاع از میهن و حضور در جبهه آنچنان زیاد است که بر خلاف رضایت پدر و مادر خود حاضر شده است تا به همه امتیازات و برتریهای مادی خویش پشت پا بزند و به تعبیر پدرش گوشت مقابل توپ گردد. اینان هیچ گاه نمکگیر دنیا و ظواهر آن نمی شوند و از دنیا و امتیازات آن کیسه ای برای قدرت طلبی و ثروت اندوزی نمی دوزند بلکه از موقعیتهای خود برای خدمت به دیگران استفاده می جویند حال چه در جنگ باشد و چه در صلح. در مقابل او پدر و مادرش هستند که حاضر نیستند آرامش خود را به مخاطره بیاندازند و به زندگی مرفه خود دلخوش هستند.
8- بایرام (باقالی) ؛ این آدم به هیچ یک از رفقای خود شباهتی ندارد ؛ نه اهل لات بازی ، لوطی گری و دعوا است و نه اهل دود و دم و قمار است ؛ حتی فحاشی هم نمی کند ؛ آدمی است ساده لوح ، دهن بین ، بدبین ، ترسو و بی هدف که حتی حاضر نیست برای ازدواج با دختری که به او علاقمند است کمی سختی ها را تحمل کند و به خاطر ترس از جان بارها ابراز پشیمانی می کند و می خواهد به شهر برگردد. به تعبیر مرحوم صفایی «در هنگامه بحران ها و بروز خطر ، عشق به نفس و حب ذات آشکارتر و فعالتر می شود و در نتیجه ترس و احتیاط و بدبینی زیادتر» ؛ او حتی به شربت آبلیمو هم به دیده شک می نگرد. در یک کلام می توان گفت که او «آدم سست عنصر و ترسویی است.» آری :
در ره منزل لیلی که خطرهاست به جان .............. شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
امیر (کپک) ؛ آدمی ضعیف النفس که اعتیاد اراده او را سلب کرده و از او انسانی باری به هر جهت ، بی جربزه و وپوچ ساخته است. او که شخصیتی لوده و دم غنیمتی دارد فقط لذت لحظه ها را می شناسد و بهیچ وجه به گذشته مبهم و آینده نامعلوم خویش فکر نمی کند ؛ او اگرچه با دیدن عکس شیمیایی شدگان جنگ متاثر می شود اما اساسا جبهه رفتن را نوعی خوشگذرانی می داند و برای رفیق بازی عازم این سفر شده است.
بیژن (بزغاله) ؛ شخصیتی است بسیار لوده مسلک ، بی قید و منفعت طلب ؛ جبهه آمده است تا مگر تلویزیونی هم به او برسد ، و در جبهه می ماند چون همه چیز صلواتی و رایگان داده می شود. این آدم اگر چه دست کجی دارد و هر جا موقعیتی بیابد به اموال دیگران دست درازی می کند اما در برهه هایی از داستان تحت تاثیر فضای جبهه قرار می گیرد و سعی می کند تا اموال دزدیده شده را به صاحبانش باز گرداند و همچنین در جایی فداکاری کرده و ماسک خود را بر روی صورت دختربچه شیمیایی شده قرار می دهد. براستی بوده اند شخصیتهایی اینچنین ، که در محیط جنگ متحول شده‏اند و سرنوشت ساز.
یکی از دلایل موفقیت اخراجی ها نگاه واقع گرایانه آن به مقوله جنگ است ، بر خلاف بسیاری از فیلمهای دفاع مقدس که بسیار آرمانی عمل کرده و همه رزمندگان را انسانهایی به تعبیر میرزا «گرومپی از آسمان افتاده» معرفی می کنند ؛ البته نباید این قضیه را بکلی نفی نمود ، چه بسیار بوده اند کسانی که از ارتباطات خاصی با عالم بالا برخوردار بوده اند ، اما به هر حال همه جور شخصیت و همه طیف آدمی در این عرصه حضور داشته اند و برای دفاع از تمامیت ارضی و آرمانهای انقلاب از جان عزیزشان گذشته اند. اخراجی ها تاکید دارد بر اینکه ، مهم نیست چه کسانی و با چه اهدافی وارد جبهه ها شدند بلکه مهم آن است که جبهه چه تاثیراتی بر آنان داشته و چگونه آدمهایی از ایشان ساخته است.
جنگ با تمامی آثار ویرانگر و مخرب خود ، گاهی سرمنشا بسیاری از تحولات بشری می گردد ؛ مانند واقعه عظیم عاشورا و همچنین قیام موعود ادیان در آخر الزمان. (زمین شناسان معتقدند جاری شدن سیلابهای عظیم و ویرانگر و تخریب بسیار شدید یک منطقه زیست محیطی سوای ضررهای بسیارش منافع بیشماری دارد و باعث می شود تا پس از مدت کوتاهی آن منطقه تا قرنهای متمادی و بلکه هزاران سال منطقه حاصلخیز و مکان بسیار مناسبی برای زندگی انواع موجودات و تمدن بشری گردد ؛ یعنی گرچه به ظاهر نابودی است اما به واقع جهش است) دفاع مقدس هشت ساله اگر چه تاثیرات منفی بر اقتصاد و پیشرفت کشور داشت اما روحیه ایثار را در کالبد مردمش دمید و فرهنگ مقاومت و پایمردی را در آنان زنده کرد و از نخاله های بسیاری طلا ساخت و این است حکمت فرمایش امام راحل رضوان الله تعالی علیه که فرمودند «جبهه دانشگاه انسان سازی است».


  مشخصات                                                                                                    نظرات شما ()